راز دلهایمان

 

گفتی دوستت دارم و دلم لرزید

گفتم به عشق تو زنده هستم و دلت راز دلم را فهمید

گفتی مال توام ، گفتم بدجور گرفتار توام

بگو از احساست تا بگویم از لحظه های عاشقی مان

بگو از حال و هوای قلبت تا بگویم از خاطره های شیرینمان

گفتی همیشه به یاد توام ، گفتم هنوز هم خیره به عکسهای توام

گفتی سحر شده و هنوز به عشقت بیدارم

گفتم از سر شب تا حالا از دلتنگی ات بیمارم

بگو از آن حرفهای عاشقانه ات تا بگویم که آرامم

تا بگویم به هوای بودنت است خوشحالم

گفتی نفسهایم عطر حضور تو را میدهد

گفتم که قلبم به عشق در کنار تو بودن همچنان میتپد

گفتم یار توام ، همیشه و همه جا در کنار توام

گفتی یاد توام ، اگر هم نباشی باز هم درگیر انتظار به تو رسیدنم

گفتی می آیم فردا ، گفتم میمیرم تا فردا

طاقت ندارم حالا بیا در کنارم ، من آن آغوش گرمت را میخواهم

تو را تا ابد اینجا میخواهم ، که همیشه بمانی

همیشه همین جا دستان مرا بخواهی

که بگیری دستانم را ، بفشاری هر دوی آن را

بگویی همیشه میمانی ، هیچگاه غزل رفتن را نمیخوانی

گفتی دوستت دارم و دلم لرزید

چشمانم جز قطره های اشک در چشمانت چیزی را ندید

هیچکس جز من و تو این راز عاشقانه را نفهمید

چه کهکشان زیباییست راه نگاه تو ، چه زیباست این دنیای عاشقانه ی تو

چه خوشبختم از اینکه تو را دارم

اینبار هم تو گفتی دوستم داری و دو تا به نفع تو

دلم دیوانه شده از دست محبتهای تو